میکده ی عشق

دلنوشته های من

میکده ی عشق

دلنوشته های من

زن فال گیر

به چشمانم شده خیره زنی که...

گلی  دارد  سیه  بر دامنی  که...


به  من  گوید عزیـزم  دختر  من

و خواهد  فال  گیرد  از منی که...


بــده  بر  من  کف  دسِّتــــــ ببینُم

چرا مشتش کنی چون هاونی که


برایم این کف دست آشـنا هست

کف  دست سفید و روشنی  که...


اگـر  این  خط  اول  را  بپیچــــی

رسی بر جاده ی  اهریمنـی که...


در آنجا کلبه ای بی روح ومتروک

که روحت  را بگیرد  از تنی  که...

 

گلُم  این  خط  دوم  را  ببیــنُم

نشستی  روی خطّ  آهنی که...


یکی فریاد  میدارد  کـه  برگرد

درون گوش من با شیونی که...


و حالا خطـ سوّم بــا حســودان

ولی سد میشوی بر دشمنی که...


برایت میتپد  قلبی در این شهر

همانجا پشـت آن پیراهنی که...


اگر   زخمی کند  صد خار  پایت

نویدت  میدهم  بر گلشنی  که...


و حـالا این  منو ذهن  پریشان

قدم های سریع  آن  زنی  که...


بـــرای   انـتـــــخاب  بهتــــرینم

کمــی دم  کرده ام آویشنی که...












نظرات 2 + ارسال نظر
محسن طاهری سه‌شنبه 5 اسفند 1393 ساعت 01:12 http://mohsenaziz.blogfa.com

سلام
خیلی پیشرفت خوبی داشتین. آفرین. :)

سلام متشکرم.

سعید یکشنبه 3 اسفند 1393 ساعت 22:59 http://sher-sher-sher.blogfa.com

سلام خانم نوری گرامی
غزل زیبایی بود با روایتی زیباتر
خوندنش برام لذتبخش بود همچنین از خوندن کارای قبلیتون هم لذت بردم تصویر پردازی و انتخاب وزن های روان از نقاط قوت شعر شماست
موفق باشید

سلام لطف دارید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد